زندگی در محدوده قرمز

فهرست مطالب

آرونو /اصفهان فرض کنید دزدی به محله‌ای آمده و خبرش همه‌جا پیچیده است، اما همه به‌جای اینکه دزد را بگیرند دچار ترس وحشت می‌شوند، همه به تکاپو می‌افتد و نرده و حفاظ و دوربین می‌خرند، اما دزد را نمی‌گیرند. حالا این حکایت حاشیه شهر اصفهان شده که هراس کارتن‌خوابی و اعتیاد و آسیب‌های اجتماعی در آن به گوش همه رسیده، اما انگار کسی دزد را نمی‌گیرد…

شاید تا چند سال پیش کمتر کسی فکر می‌کرد معضل حاشیه‌نشینی روزی به موضوعی نخ‌نما و تکراری تبدیل شود، آن‌چنان‌که با شتاب و شعار خیلی زود اصل ماجرا را فراموش کردیم و از متن به حاشیه کشاندیم.

حالا اما این بستر پر آسیب، زیر سایه سنگین مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، با ناهماهنگی و بی‌برنامگی مدیران و فقر مالی و فرهنگی مردم همراه شده و روزبه‌روز گسترده‌تر می‌شود.

حصه، ارزنان، جلوان، دارک و زینبیه نام‌های آشنایی نه‌فقط برای اهالی شهر اصفهان، که برای مردم ایران و حتی کشور همسایه یعنی افغانستان است.

از مرکز کلان‌شهر اصفهان تا شمال شرق این شهر فاصله جغرافیایی طولانی نیست، اما فاصله طبقاتی و فرهنگی عمیقی وجود دارد که باید از نزدیک دید و لمس کرد. از میدان عاشق اصفهانی که وارد بزرگراه فرودگاه می‌شویم، فضای شهری به‌مرور متفاوت می‌شود، اما این پوسته ظاهری اصلاً شبیه آنچه زیرپوست حاشیه شهر اصفهان می‌گذرد نیست.

دورتادور میدان، کارگران با بیل و کلنگ یا دست‌خالی ایستاده‌اند، همه از ساکنان این مناطق هستند که صبح به صبح برای رزق و روزی‌شان اینجا می‌ایستند تا به‌محض شنیدن ترمز، چند نفری خودشان را پشت وانت یا صندلی‌های ماشین‌ جا بدهند و بروند سر کار.

چرخه‌ای که در حاشیه شهر تکرار می‌شود

تعداد این کارگران کم نیست، اما برخی هم برای خودشان کار می‌کنند! در هر ساعت شبانه‌روز می‌توان آن‌ها را دید؛ پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ کیسه‌ای به دوش انداخته و ضایعات جمع می‌کنند. هرچه جمع کرده‌اند را به ضایعات فروشی‌های پر تعداد در منطقه می‌فروشند و با پولش مواد مخدر می‌خرند و در هر گوشه و کناری بخواهند آزادانه مواد می‌کشند و نشئه می‌شوند… و این چرخه هرروز بارها و بارها در حاشیه اصفهان تکرار می‌شود.

کارتن‌خوابی به‌صورت عریان و بی‌پرده خودش را در محلات حصه، ارزنان، جلوان، دارک و زینبیه نشان می‌دهد، اگرچه با بازدید میدانی و مقایسه این محلات و البته نظر اهالی این محلات و فعالان اجتماعی و فرهنگی، به نظر می‌رسد وضعیت حصه از همه این محلات حادتر است.

داستان حصه و حاشیه‌نشینی

حصه داستان‌های خاص خودش را دارد، اینکه حصه از کی، چرا و چطور به اینجا رسید، سؤالاتی اساسی است که شاید بی‌پاسخ ماندن آن‌ها حصه را به اینجا رساند…

گفته می‌شود حصه در قدیم، از دهات وقفی بوده که تحت تصرف یکی از وعاظ سرشناس منطقه یعنی حاج میرزاعلی حصه‌ای(هسته‌ای) قرار داشته و وقف‌نامه آن در سال ۱۲۱۳ به ثبت رسیده است. اگرچه به‌مرور موضوع وقف حصه فراموش شد و اراضی این منطقه به‌صورت قطعات کوچک و به هم چسبیده به مردم فروخته شد. چند سال بعد عبور اتوبان فرودگاه، حصه را به دو منطقه شمالی و جنوبی تقسیم کرد که حصه جنوبی وضعیت بهتری از حصه شمالی دارد و آبادتر است.

حصه در حال حاضر جزو ارزان‌ترین مناطق اصفهان است و به گفته اهالی بومی محل که از سال‌ها قبل در این منطقه سکونت داشته‌اند، شاید در هیچ کجای اصفهان جای خواب ارزان و راحتی مثل حصه پیدا نشود. اما اینکه چرا حصه ارزان است به خاطر مشکل ریشه‌ای، یعنی وقفی بودن حصه است. وقف باعث شده کسی حاضر به سرمایه‌گذاری در حصه نباشد و حصه پذیرای مهاجران داخلی و خارجی باشد.حصه در قدیم، از دهات وقفی بوده که تحت تصرف یکی از وعاظ سرشناس منطقه  قرار داشته است. اگرچه به‌مرور موضوع وقف حصه فراموش شد و اراضی این منطقه به‌صورت قطعات کوچک و به هم چسبیده به مردم فروخته شد

خرید مواد مخدر، راحت‌تر از نان!

معضل دیگر حصه مواد مخدری است که به‌وفور در دسترس است، باز هم به گفته اهالی محل، در حصه خرید مواد مخدر از نان‌ هم راحت‌تر است. کارتن‌خواب و معتاد متجاهر برای خریدن مواد کافی است کیسه خالی ضایعات را پر کنند و به ضایعات فروشی‌های پرتعداد محله بفروشند و خرج موادشان را دربیاورند.

در زمین‌های خاکی و کنار خرابه‌ها و ساختمان‌های نیمه‌کاره، رد دود و آتش باقی مانده و در گوشه‌ای دیگر عده‌ای جمع شده و دسته‌جمعی یا تنهایی مواد می‌کشند.

برای سر زدن به پاتوق‌های معتادان و کارتن‌خواب‌های حاشیه اصفهان حتماً باید راهنمایی از اهالی محل و مورد اعتمادشان داشته باشیم و با کمک راهنما از پاتوق‌هایشان سر درمی‌آوریم.

 همین‌که سروکله ما پیدا می‌شود آن‌ها که جوان‌تر و تازه‌کارتر هستند دود و آتش را رها می‌کنند و فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، اما بعضی حتی نمی‌توانند از جایشان تکان بخورند.

نزدیک که می‌شویم بیشترشان سرشان را زیر پارچه یا لباس کهنه‌ای برده و مشغول کشیدن مواد هستند. بیشترشان پودر سفیدی را روی یک ورقه آلومینیوم می‌ریزند و با گرفتن فندک ورق، دود سفید را با یک میله بالا می‌کشند.

در هر پاتوقی معمولاً یک زن هم هست، راهنمایمان که همه اهالی محله او را به نام سید می‌شناسند می‌گوید: «تعداد زن‌ها اخیراً خیلی زیاد شده، و البته جوان‌ترهایی که این‌قدر تازه‌کار هستند که به نظر نمی‌رسد معتاد باشند، اما بدبختانه هستند! افغان‌ها هم دارند خودشان را دربه‌در می‌کنند و کارتن‌خواب و معتاد می‌شوند».

از آن‌ها که نشسته‌اند برخی سرحال‌اند و با شوخی و خنده ما را سر کار می‌گذارند، بیشترشان حرف راست نمی‌زنند، اما وقتی حرف مواد باشد اطلاعات خوبی می‌دهند؛ هر بسته کوچک را حدوداً ۱۰ هزار تومان می‌خرند، اما از قیمت مواد و کیفیتش ناراضی‌اند و می‌گویند این مواد بی کیفیت مفت هم نمی‌ارزد!

در زمین خاکی بزرگ، کنار دیوار یک ساختمان مخروبه، چند نفری سرشان حسابی گرم مواد است. بوی تندوتیز دود و زباله درهم‌پیچیده. نزدیکشان که می‌شویم بیشترشان سید را می‌شناسند و به خاطر سلام علیکی که با او دارند، با ما هم‌کلام می‌شوند.

اول‌ از همه زهرا شروع به صحبت می‌کند و برایمان طرز مصرف سورچه همراه با عصاره شیرکاکائو را توضیح می‌دهد. زهرا نگران گرفتن عکس و فیلم نیست، فقط نمی‌خواهد به قول خودش به «سامان‌سرا» برود. وقتی خیالش راحت می‌شود که قرار نیست او را جایی ببریم، می‌گوید: «۵ ساله سفید مصرف می‌کنم، از ۱۶ سالگی شروع کردم، دفعه اول با دادشم پای بساط نشستم. بعد شوهرم دادن، اما شوهرم معتاد نبود و آخرشم طلاق گرفتیم. ۱۰ سال تریاک کشیدم و بعد افتادم روی سفید، شیشه هم می‌کشم، اما قبول ندارم که میگن شیشه‌ای‌ها توهم میزنن، من که هیچ‌وقت این‌طوری نشدم، به نظرم الکی میگن». 

_می‌پرسم روزی چقدر خرج مواد می‌کنی؟

_می‌گوید: «زیر صد تومن»

_خرج مواد را از کجا می‌آوری؟

_زهرا با خنده جواب می‌دهد: «هستند کسانی که خرجش را بدهند!»

حالا دیگر خودش بدون اینکه بپرسم می‌گوید: «یک پسر ۱۹ ساله دارم که تو شرکت کار می‌کنه، اما حتی سیگار هم نمی‌کشه. خودمم بچه این محله نیستم، هر بار از قهجاورستان می‌آیم اینجا مواد می‌کشم و میرم. منم دلم نمی‌خواد همیشه بکشم، اما ترک کردن اراده می‌خواد. سه بار کمپ رفتم، ولی به‌محض اینکه بیرون اومدم دوباره مصرف کردم». 

از همه‌جای کشور آدرس حصه را می‌دهند

مثل زهرا، بیشتر کسانی که در این پاتوق‌ها مواد مصرف می‌کنند از اهالی حصه نیستند، هرکدام از جایی آمده‌اند و اینجا مواد می‌خرند، می‌کشند و می‌روند. راهنمایمان می‌گوید: «درد ما همین است که در هر نقطه کشور آدرس حصه را می‌دهند و پاتوق شناخته شده برای معتادان و کارتن‌خواب‌ها پاتوق شده است». 

روبری زمین خاکی، جایی که معتاد و کارتن‌خواب مشغول کشیدن مواد هستند، کوچه باریکی است که انتهایش به اتوبان می‌رسد. خانه‌های پنجاه متری و کوچک‌تر چسبیده کنار هم و درهای بیشترشان باز است.

در همین کوچه خانه‌ای با یک چارچوب باریک اما بدون در، با حدود ۱۰ پله به زیرزمین تاریک و نموری می‌رسد که در گوشه‌ای از آن آب جمع شده و گوشه دیگر وسایل کهنه‌ای روی‌هم تلنبار شده است. یک پرده کهنه و در ورودی خانه‌ای است با یک فرش و چند پتو بالش و البته مردان و زنانی که در تاریکی و دود غلیظ محو هستند.

 با دیدن ما بیشترشان می‌روند، فقط چند نفری می‌مانند که حال رفتن ندارند. یکی از آن‌ها صاحب‌خانه است؛ زنی لاغر با پوستی تیره و چشمان فرورفته که به‌سختی حرف می‌زند. گوشه‌ای خزیده و بی‌تفاوت به ما زر ورقش را لوله می‌کند. خودش سور می‌کشد و پسر جوانی که کنارش نشسته شیشه. پسر جوان بعد از کشیدن شیشه به گوشه‌ای می‌خزد و دراز می‌کشد.

دوتا دیگر از بچه‌های پیرزن هم معتادند، آنها چند سالی است از استان دیگری به حصه آمده‌ و اینجا را اجاره کرده‌اند.

سید از زری افغان و راضیه می‌پرسد و صاحب‌خانه می‌گوید راضیه تازگی با یک پسر فرار کرده…

یکی دیگر از بچه‌های پیرزن، زنی شبیه خودش است که ظاهرش کاملاً نشان می‌دهد معتاد است، اما وقتی می‌پرسم، می‌گوید قبلاً تریاک می‌کشیده، اما حالا هیچی!

دخترش هستی ۱۱ سال دارد. هستی هیچ‌وقت مدرسه نرفته چون شناسنامه ندارد، مادرش می‌گوید: «وسایلم را دزد برد و همه مدارکم آنجا بوده، برای همین نمی‌توانم برایش شناسنامه بگیرم». 

هستی با اینکه فقط ۱۱ سال دارد، اما درشت‌اندام با چهره‌ای شاد و خندان است که جلوی در خانه با بچه‌های کوچک و بزرگ می‌گوید و می‌خندد. با هستی هم‌کلام می‌شوم، اما خیلی زود متوجه می‌شوم این شادی و نشاط نوجوانی نیست، گویا زندگی در این زیرزمین پر دود در کنار کسانی که شبانه‌روز مواد مصرف می‌کنند باعث شده حالت طبیعی نداشته باشد.

چهاردیواری‌های غیر اختیاری

کمی آن‌طرف‌تر، از پشت پارچه کهنه‌ای که قرار است در خانه مخروبه باشد، صدای سگ می‌آید. سید در می‌زند و داخل خانه می‌شویم. این خانه هم یکی از پاتوق‌های معتادان است. زن به‌سختی جواب می‌دهد، اما با جملات نامفهومی به داخل خانه دعوتمان می‌کند؛ جایی که بیشتر از این‌که شبیه خانه باشد یک چهاردیواری تاریک است که بوی تند دود و نم و سرما نمی‌گذارد چند دقیقه‌ای بیشتر بمانیم.

می‌گوید اسمش اکرم و ۳۸ ساله است. اکرم حدود ۱۰ سال است اینجا با شوهرش زندگی می‌کند. هر دو هروئین مصرف می‌کنند و در خانه‌شان به روی مصرف‌کنندگان باز است تا از کنار آن‌هایی که سقفی برای کشیدن مواد می‌خواهند، چیزی هم گیر این زن و شوهر بیاید. البته اکرم می‌گوید خرجی را شوهرش می‌دهد که کار می‌کند.

_می‌پرسم کارش چیست؟

_شوهرش جواب می‌دهد: «اسفند دود می‌کنم، روزی حدود ۲۰۰ تومن در میارم که ۱۰۰ تومن یا کمتر و بیشترش خرج مواد میشه». 

مرد از ما می‌خواهد زیاد با زنش حرف نزنیم و بعد زن که تا الآن‌هم‌صدایش درست شنیده نمی‌شد، صدایی شبیه ناله می‌دهد. «برای بچه‌اش گریه می‌کنه، بچه را کسی خریده و پولشم داده، اما بعد بهزیستی بچه را برد. ما نمی‌تونستیم جمعش کنیم، دربه‌در می‌شد!»

_اکرم همچنان جواب نمی‌دهد اما شوهرش می‌گوید: بچه پسر بود، اما یه شب تا صبح بیشتر پیش ما نبود، اگه بیشتر می‌موند وابسته می‌شد…

_می‌پرسم: اینجا باشد برایش بهتر است یا بهزیستی؟

زن سکوت می‌کند و مرد می‌گوید: «ما که آدم بزرگیم اینجا شبا تا صبح می‌لرزیم بچه اینجا بود یخ می‌زد!

به زن می‌گویم دوست داری بچه‌ات را ببینی؟

ناامیدانه می‌گوید: «گفتند اگه ترک کنم می‌تونم بچه را پس بگیرم» و دوباره به گریه می‌افتد.

سر وصدای مردی بلند می‌شود: عکس نگیرید! من اومدم یه سری بزنم و برم، چرا عکس می‌‍گیرید؟!

زن جوان و درشت‌اندام دیگری با پای‌شکسته نشسته، اما مشغول کشیدن مواد نیست و فقط تخمه می‌خورد و ما را تماشا می‌کند. اسمش لیلا است.

_می‌پرسم اینجا چه می‌کنی؟

_جواب می‌دهد: زندان که بودم خونه را از دست دادن و مجبور شدن بیان این محله.

_ چرا زندان بودی؟

_همین‌طور که تخمه می‌شکند و روبرویش را نگاه می‌کند، جواب می‌دهد: مواد

_مواد مصرف می‌کردی یا می‌فروختی؟

_می‌فروختم

_از چندسالگی؟

_ ۱۳

_الآن چند سالته؟

 ۲۸

_چند سال زندان بودی؟

_ ۱۰

_ ازدواج نکردی؟

_ نه

_الآن چیکار می‌کنی؟

_ هیچی

_خانواده‌ات چیکار می‌کنند؟

_هیچی

_مواد می‌فروشند؟

_بابای خدابیامرزم می‌فروخت، مادرم هم همین‌جاست، الآن رفته بیرون و برگرده.

از خانه که بیرون می‌آییم کمی سرگیجه و تهوع داریم! سید می‌گوید مواظب باشید فقط نزدیک شیشه‌ای‌ها نرید که شیشه بد می‌گیره…

و بعد پیاده به سمت اتوبانی می‌رویم که در لوله‌های زیر آن و هرکجا شبیه سرپناهی بوده اثری از آثار دود و آتش و نایلون‌های کوچک مواد و سیگار هست. پاتوق‌ها تقریباً خالی است، اما سید می‌گوید باید شب‌ها بیاید ببینید اینجا آدم‌ها به‌ردیف نشسته‌اند و مواد می‌کشند. چند نفری که هنوز در زیر لوله‌های زیر پل هستند، وقتی نزدیک می‌شویم به خودشان می‌آیند و دست‌خالی از پاتوق فرار می‌کنند.

در حوالی همین اتوبان و زمین خاکی، یکی از کوچه‌های باریک به‌عنوان پاتوق فروش مواد شناخته می‌شود و باید با احتیاط سر بزنیم. روی در و دیوار بیشتر خانه‌های کوچک و چسبیده به هم علامت قرمز پلمب کشیده شده و در بعضی از خانه‌ها هم با قفل و زنجیر جوش خورده.

سید می‌گوید: «پلیس هم از برخی اراذل و اوباش اینجا می‌ترسه، من اینجا به دنیا اومدم، اما وضعیت حصه این‌طور نبود، الآن حدود ۱۰ ساله این‌طور شده! همین الانم تو حصه بعضی محلات این‌قدر آروم و خوبه که حد و حساب نداره، اما این محله را که دیدید چه وضعیتی داره؟! قبلاً همه اینا تو حصه پخش بودند، اما الآن‌ همه را یه محدوده تجمیع کردیم تا بهتر بتونیم اوضاع منطقه را تحت کنترل داشته باشیم.

اینجا همه درد فقر دارند

می‌پرسم مردم با شما مشکلی ندارند؟

می‌خندد و می‌گوید: «ما پلیسی برخورد نکردیم، چاقو هم خورده‌ایم، اما حواسمان هست و نمی‌ترسیم. قبل از هر چیز با اینا هم‌محله‌ای و رفیقیم، با بیشترشان رفاقت و سلام و علیک داریم. چون برایشان غذا و مایحتاجشان را می‌بریم ما را از خودشان می‌دانند. همه درد فقر دارند و قدردان‌ همین کمک‌های ناچیز هستند. البته در حاشیه شهر خیریه هم زیاد داریم، اما من میگم مثل پشه روی زخم هستند! فقط به اسم حصه برای خودشان درآمدزایی و اشتغال‌زایی دارند، حتی برخی از مسئولان اینجا خیریه دارند!

مشکل اینه که کار اصولی اینجا انجام نمیشه، از اونطرف هرکسی از راه رسیده خیریه زده و گدا پروری می‌کنه تا پولدارها از مالیاتشون فرار کنند! بی نظمی باعث شده آسیب اصلی گم بشه و رقابتی برای خیریه‌ها ایجاد بشه، درصورتی که فقر مالی و فرهنگی می مونه و هرروز آسیب جدیدی پیدا میشه. با این راهی که در حصه پیش گرفتند به‌جایی نمی‌رسیم.

یکی از مغازه‌داران حصه می‌گوید: خانه‌های حصه ارزان است، مردم اینجا هم فقیر. دو سه تا خانه پایین‌تر، یک طایفه تازه از افغانستان آمده‌اند، با پای پیاده و دست خالی! اگر ببینید دلتان برایشان کباب می‌شود. هر هفته یک گروه جدید می‌آیند و چند خانواده یک جای ارزان اجازه می‌کنند، منظورم فقط خانه نیست، خرابه، پشت بام، زیر زمینی، خلاصه هرجایی باشد راضی‌اند چون دستشان خالی است.

با آدرسی که مغازه‌دار داده سراغ یکی از این خانه‌ها می‌رویم. در خانه باز است و در زیرزمین خالی از اسباب و اثاث زندگی، چند پارچه و لباس و دو سه ظرف افتاده و دو بچه روی زمین نشسته و مشغول بازی‌اند. صورت بچه کوچکتر گل انداخته و معلوم است سرمای زمین زیر پوستش دویده. مادر بچه‌ها از راه می‌رسد، کم سن و سال است و می‌گوید با فامیل شوهرش دو هفته است مستقیما از افغانستان به اینجا آمده‌اند، اما بعد از یک هفته جمعیت خانه اینقدر زیاد بوده که مجبور شده‌اند این زیرزمین با با ماهی ۱۰ میلیون تومان کرایه کنند، ولی دیگر پولی برای خرید وسیله و حتی فرش زیر پا نداشته‌اند.

بالای سر همین زیر زمین، چند خانواده در طبقه همکف زندگی می‌کنند که شلوغ و پر سر و صدا هستند. اما این خانه ۶۰ متری، مستاجر دیگری هم دارد که روی پشت بام خانه چاده زده است. همراه مرد صاحبخانه که با روغن و تخم مرغ از راه می‌رسد وارد چادر می‌شویم. زن از خیس شدن سقف بالای سرش گلایه می‌کند و مرد می‌گوید همین‌جا را هم با سفارش فامیلشان پیدا کرده است. 

مثل این خانواده‌ها در حصه زیاد است، خیلی‌ها چندسالی است که اینجا ساکن شده و حالا خودشان را اهل حصه می‌دانند، بعضی‌ها هم همین چند وقت اخیر با دادن نفری ۴ میلیون تومان به قاچاق برها توانسته‌اند خودشان را به اینجا برسانند. همه با نرخ مشخص و از مسیرهای مشخصی وارد شده و حالا با همه مشکلات و فقری که دارند از بودن در اینجا راضی‌اند.

به سراغ چند ضایعاتی می‌رویم اما بیشترشان حاضر به صحبت درباره چند و چون خرید و فروش ضایعات نیستند، اما معلوم است این کار در حصه و ارزنان و دارک رونق زیادی دارد، آنقدر که به یکی از حلقه‌های زنجیره اعتیاد و کارتن‌خوابی تبدیل شده است!

مهران یکی از ضایعاتی‌ها و آشنا با همراه ماست که حاضر به گفت‌وگو می‌شود. می‌گوید همه جور فروشنده‌ای دارند، فروشنده‌ها بسته به توانشان ضایعات جمع می‌کنند و می‌فروشند و خرج مواد و خوراکشان در می‌آید، اما بعضی‌ها هم هستند که از همین ضایعاتی‌ها درآمد خوبی دارند.

شاهد از غیب می‌رسد و مرد میان‌سالی از راه می‌رسد که سر قیمت ضایعات چانه می‌زند. وقتی فروشنده ضایعات را به قیمت مدنظرش نمی‌خرد و کار به جروبحث می‌کشد همه را جمع می‌کند تا به مغازه دیگری بفروشد، بعد عقب ماشین کوییک سفید رنگ می‌گذارد.

_می‌پرسم ماشین خودت است!؟

_مرد با پرخاش جواب می‌دهد: «ماشین دخترمه که بعضی وقت‌ها قرض می‌کنم تا بتونم کار کنم. مشکلیه!؟»

یکی دیگر از ضایعاتی‌ها که بیشتر فلز می خرد و مغازه‌اش پر از آهن و مس و لوله و سیم است می‌گوید اگر بفهمم ضایعات دزدی است نمی‌خرم.

_می‌گویم از کجا می‌فهمی دزدی است؟

_با تعجب جواب می‌دهد: «ما هم اهل همین‌جاییم، معلومه، معتاد زور زیادی نداره، خیلی نمیتونه چیزی جمع کنه، بین فلز سالم و فلز بریده شده با آهن قراضه هم خیلی فرقه که میشه فهمید…»

وضعیت حصه؛ هرروز بدتر از دیروز

محسن که از ساکنان بومی حصه است می‌گوید: «مردم از دست همین معتادان و کارتن‌خواب‌ها عاصی شدند، اما کاری از دستشان برنمیاد. حصه را این‌طور نبینید، از قبل این‌طور نبود اما روزبه‌روز وضعش بدتر شد!»

زن و شوهر جوانی با هم دو کیسه ضایعات تحویل می‌دهند و بعد از فروش، به مغازه کناری می‌روند و چند کیک و شیرکاکائو می‌خرند.

از لباس بلند و آبی رنگ زن تعریف می‌کنم. با اشاره شوهرش را نشان می‌دهد: این برام خریده!

هر دو برای مصرف مواد به داخل یکی از خانه‌های پاتوق می‌روند که جمع معتادان جمع است.

زن و شوهر که می‌گویند اهل کرمانشاه هستند، بدون هیچ حرف و تعارفی انگار وارد خانه خودشان می‌شوند و شروع به مصرف مواد می‌کنند. مرد می‌گوید من خواننده‌ام و برایمان به زبان کردی آوازی می‌خواند.

از کوچه پس‌کوچه‌های تنگ و درهم‌تنیده حصه که بگذریم به ارزنان می‌رسیم. ارزنان چسبیده به حصه است، اما برخلاف حصه که مهاجر زیاد دارد، بیشتر ساکنان ارزنان بومی‌اند. وضعیت ارزنان کمی از حصه بهتر است، اما کارتن‌خواب و معتاد زیاد دارد.ارزنان چسبیده به حصه است، اما برخلاف حصه که مهاجر زیاد دارد، بیشتر ساکنان ارزنان بومی‌اند. وضعیت ارزنان کمی از حصه بهتر است، اما اینجا هم کارتن‌خواب و معتاد زیاد دارد

حصه انگشت‌نما شده است

«در ارزنان هر مشکلی هم هست داخل خانه هست و بیرون نیست، اما حصه را در بوق و کرنا کردند و انگشت‌نما شد.» این را پیرمردی می‌گوید که نزدیک مادی وسط ارزنان مغازه کوچکی دارد. مادی خشکی که پاتوق اصلی معتادان ارزنان شده است.

این مادی صدای اهالی محله را درآورده است. این را یکی از زنانی می‌گوید که برای خرید به مغازه آمده است. زن می‌گوید: «این مادی امان ما را بریده، من خانه دو طبقه را مفت فروختم و دارم میرم مستأجری، چون پسربچه ۹ ساله دارم که هرروز میگه مامان اینا چی کار می کنن؟ گفتم اینها مریضن و باید دارو بگیرن. صبح میره نون بگیره دو ساعت طول می کشه، وقتی میام دنبالش میبینم داره اینها را نگاه می کنه! وقتی هم زنگ می‌زنم به پلیس میگن اینها به ما ربطی نداره ما فقط مواد فروش می‌گیریم!

 پیرمرد دیگری وسط حرف زن می‌آید و می‌گوید: «هیچ‌کسی حواسش به ارزنان نیست و اینها هر کاری میخان می کنن. یه وعده می‌کشند، دو سه ساعت نشئه‌اند، بعد میرن دنبال جمع کردن ضایعات و دوباره میان اینجا مواد می‌کشند، صبح تا شب وضعیت همینه… گشت پلیس هم می‌آید ولی کاری نمی کنه! شما هم زود برید اینجا نمونید که کیف هاتونا می دزدن.»

نه شب آسایش داریم و نه روز

از یکی از خانه‌ها زن میان‌سالی بیرون می‌آید و می‌گوید: «ما که نه شب آسایش داریم و نه روز، ۳۰ ساله اینجاییم، اگه می تونستیم می‌رفتیم اما به خدا نمیتونیم! اگه بگن یک جا دوتا آجر گذاشتن می‌ریزند و جلوشونا میگیرن اما اگر بگیم بیاید سراغ این مادی هیچکسی نیست!»

سید می‌گوید: «کارتن‌خواب‌های حصه یک جا متمرکز شده‌اند، اما در ارزنان پخش شده‌اند.»

سراغ چند معتاد که داخل مادی مشغول مصرف مواد هستند می‌رویم، یکی شیشه می‌کشد و چند نفری هم سورچه. بیشترشان می‌گویند معتاد نیستند و یکی از آن‌ها بستنی نشان می‌دهد و می‌گوید بعد از کار آمده‌ام بستنی بخورم و بروم!

دیگری به شوخی می‌گوید زحمت نکشید ما مشکلی نداریم، فقط بیمه و بازنشستگی نداریم و آن‌هایی که سرحال‌ترند می‌خندند.

می‌گویم مردم محله حسابی از دست شما شاکی‌اند!

یکی از معتادان که از همه بیشتر سرحال است جواب می‌دهد: به نظر شما ما اینجا نشستیم کسی را اذیت می‌کنیم؟ اتفاقاً همینا از بس میرن و میان ما را اذیت میکنن. همین‌جوری هم زن و بچه‌هایمان در عذابن، چه برسه بخایم خونه مصرف کنیم!

یکی از اهالی محله می‌گوید شما صبح تا شب با اینها سروکار نداشته‌اید که ببینید چه سیاستمدارهایی هستند، ما که هیچ طوری زورمان به اینها نرسیده و نمی‌دانیم باید چه کنیم؟!

زمین خاکی و رها شده در این محله هم زیاد است و هر گوشه‌اش پاتوق چند نفر شده که با دو نفر از اهالی ارزنان‌ همراه می‌شویم، اما اینجا هم به هر پاتوقی که می‌رویم پا به فرار می‌گذارند. راهنما بلند بلند می‌گوید بنشینید، کاری با شما ندارند. خودشان‌ هم وقتی می‌بینند خبرنگاریم کمتر می‌ترسند و بیشتر حاضر به گپ و گفت می‌شوند.

وارد یکی از ساختمان‌های نیمه کاره می‌شویم که چند آجرش را برداشته و پاتوقش کرده‌اند. به‌سختی می‌شود وارد مخروبه شد. گوشه به گوشه ساختمان از زیر پله‌های نیمه ساخته تا داخل بلوک‌ها نشسته‌اند و مواد مصرف می‌کنند. دود غلیظ زیر پله مستقیم توی صورتمان می‌خورد و کمی حالمان را بد می‌کند.

زن و مردی که می‌گویند زن و شوهر هستند و ۱۰ سال است ازدواج کرده‌اند، نشسته‌اند و مواد می‌کشند. بچه ندارند و مرد خرج موادشان را از بنایی درمی‌آورد، اما خانه و کاشانه‌شان هینجاست.

مرد دیگری می‌گوید شغلش بنایی است و از یکی از شهرستان‌ها برای کار به اصفهان می‌آید. بعضی وقت‌ها که خسته است یا کارش طول می‌کشد اینجا می‌آید و مواد می‌کشد، اما همیشگی نیست.

گوشه‌ای از ساختمان که در دید نیست زیر انبوهی از پارچه و پتوهای کهنه، مردی ناله می‌کند که می‌گویند مریض است و راهنما می‌گوید بهتر است نزدیکش نشوید.

از نمای مخروبه می‌شود کل زمین‌های خاکی را دید، هر مخروبه‌ای یا پاتوق معتاد و کارتن‌خواب است و یا کنار دیوارش عده‌ای نشسته و مشغول مصرف مواد یا چرت زدن هستند.

می‌پرسم زمین‌های اینجا مالک ندارد؟

راهنما می‌گوید که بخش زیادی از زمین‌های حصه وقف است، بخشی از زمین‌ها هم مال مردم است یا جهاد کشاورزی، شهرداری و نهادهای دیگری که به حال خودش رها کرده‌اند…

بیرون که می‌آییم راهنما می‌گوید: «اینها همه خلافکارن، بیشترشان دزدی و هر کاری که فکرش را بکنید می‌کنند، اتفاقاً بعضی‌ها دزدان ماهری هم هستن و ماشین می دزدند. ما همه را می شناسیم، اما زیر بار نمی‌روند. یکی از همینا که صورتش را پوشانده بود چند وقت پیش در حرم زینبیه دیدیم که بیشتر از صد جفت کفش دزدیده بود و داشت فرار می‌کرد!»

می‌پرسم یک جا باشند بهتر است یا در سطح محله پخش باشند؟

او می‌گوید: «اگر جمعشون کنند که ببرند و حالشان را خوب کنن تا به جامعه برگردند خوبه، وگرنه که این جمع کردن ها تا الآن فایده‌ای نداشته!»

آفتاب ظهر می‌زند و چهارشنبه بازار حصه در زمین خاکی حسابی شلوغ و پر رفت و آمده است. از چند زمین خاکی که رد شویم از حصه به جلوان می‌رسیم. در راه بیشتر از اینکه ماشین و آدم ببینیم ضایعات جمع کن می‌بینیم که هرکدام کیسه به دوش دارند پسماند جمع می‌کنند.

با دوربین و خبرنگار مشکلی ندارند، بچه‌ها از بهزیستی می‌ترسند که از خانواده‌شان جدا نشوند و معتادها از مراکز ترک که مدعی‌اند آنجا کتک می‌خورند و شکنجه می‌شوند

امامزاده یحیی جلوان در میان زمین‌های خاکی منطقه محصور شده و تقریباً آرام و خلوت است. اما نزدیک اذان ظهر که می‌شود کم کم کارتن‌خواب‌ها برای گرفتن غذا به امامزاده می‌آیند.

می‌شود پشت رد پررنگ اعتیاد و فقر، چهره جوان او را تشخیص داد. احمد می‌گوید دزدی و خلاف نمی‌کند و ضایعات فروش است و ادامه می‌دهد: «بعضی ضایعاتی‌ها مفت می‌خرند و بعضی خوب می‌خرند ولی اگه نتونم ضایعات بفروشم ناچارم دزدی کنم. زن هم داشتم، طلاق گرفت و رفت و دخترم هم با خودش برد.» بعد از اینکه حرف دخترش می‌شود سکوت می‌کند…

پرویز ۵۴ ساله مویی سپید کرده و با وجود قامت تکیده، معلوم است روزگاری قد و بالایی داشته، البته حالا هم سر وضع بدی به اندازه کارتن‌خواب‌های دیگری که دیدیم ندارد. می‌گوید نقاش ساختمان است، اما چند وقت پیش ریه‌اش آب آورده و الآن کار نمی‌کند. در گذشته کارهایی کرده که به قول خودش نمی‌تواند بگوید. حالا هم‌خانه‌ای ندارد، اما یک مغازه کوچک هست که همان‌جا می‌خوابد. زن پرویز هم جدا شده و سه بچه‌اش پیش مادرش هستند؛ دو دختر و یک پسر که شغل آزاد دارد.

مراد سر وضع بسیار آشفته‌تری دارد، می‌گویند اختلال روانی دارد و به خاطر همین نمی‌تواند به‌خوبی حرف بزند، اما می‌داند که ۴ بچه دارد ولی بچه‌هایش درس نمی‌خوانند.

گوش شنوایی نیست!

دکتر مهدی پور آقا کوچک، مدیر مرکز کاهش آسیب اسپادانا که مدتی است در این امامزاده به وضعیت کارتن‌خواب‌ها و معتادان رسیدگی می‌کند، می‌گوید: طرح‌های مختلفی برای ساماندهی کارتن‌خواب‌ها داده‌ایم، اما کسی گوش نکرد. چرا؟ چون منافعی وجود دارد. داستان دزدی است که به محله‌ای می‌آید و همه به‌جای اینکه دزد را بگیرند دچار ترس وحشت می‌شوند، بعد مردم باید نرده و حفاظ و دوربین بخرند و همه به تکاپو می‌افتد، اما ترس از دزد همچنان وجود دارد، به‌جای اینکه دزد را بگیرند! حالا حکایت حاشیه اصفهان است که ما مشکل را می‌دانیم، عرضه مواد و متقاضی مواد اینجاست و همه یک جا جمع شده‌اند.

او توضیح می‌دهد: از ابتدا که وارد منطقه شدیم نقشه هوایی تهیه کردیم و آمار دقیق از خانوارها، افراد بی‌سرپرست، معتاد، مهاجر و بومی درآوردیم. متوجه شدیم جمعیت حصه دو بخش جمعیت ساکن و مقیم است، بخشی هم مهاجر مقیم است که حصه‌ای‌ها آن‌ها را جزو اهالی این منطقه حساب نمی‌کنند، یک مدل مهاجرین غیر مقیم هم داریم که اسمش را می‌گذاریم کارتن‌خواب، یعنی همان‌هایی که در آمارها نیستند اما از همه خدمات استفاده می‌کنند. ما اطلاعات همه این افراد را درآوردیم و موجود است.

پور آقا کوچک با تأکید بر اینکه باید معتاد مجرم با مجرم معتاد و بیمار معتاد تفکیک و برخوردهای متفاوت با آن‌ها شود، می‌افزاید: شما یک تسبیح را در نظر بگیرید که دانه‌های آن مرکز کاهش آسیب، کمپ، خوابگاه و … است، اما بند تسبیحی که همه اینها را به هم متصل کند نداریم. اینجا حلقه مفقوده‌ای و سازمان‌های مختلف دارند با این موضوع احساسی و تک‌بعدی برخورد می‌کنند. آن حلقه مفقوده اینجا خودش را نشان می‌دهد که نقشه راه مشخص و اصولی و علمی وجود داشته باشد.

مدیر مرکز کاهش آسیب اسپادانا با اشاره به اینکه اعتیاد آسیب‌های دیگری به دنبال دارد، ادامه می‌دهد: خانواده‌ای که گرفتار اعتیاد است از طریق بچه‌هایش مواد تهیه می‌کند، بچه با ساقی و مواد آشنا می‌شود. همین خانواده شروع به خرده‌فروشی می‌کند که از طریق زن و بچه‌هایشان است، بعد رو به سمت جرائم ریزودرشت می‌آورند.

مثل این است که در یک گونی برنج یک‌مشت ریگ و شن پیدا کنیم، اما دوباره داخل گونی پخش کنیم و بگوییم اصلاً ریگ و شن نداشت! مشکل این است که متولیان امر حاضر به پذیرش معضل کارتن‌خوابی نیستند و انکار می‌کنند. حتی وقتی آمار کارتن‌خواب‌ها را اعلام می‌کنیم رد می‌کنند!

وقتی کارتن‌خوابی انکار می‌شود

وی با اشاره به اینکه ما اینجا همه کارتن‌خواب‌ها را شناسنامه‌دار کردیم، می‌گوید: من ۴۰۰ پرونده آماده از کارتن‌خواب‌ها دارم که می‌توانم ارائه دهم، اما اینها کمپ و دارو امکانات و خدمات می‌خواهد، پس بهتر است بگوییم ۴۰ کارتن‌خواب داریم! مثل این است که در یک گونی برنج یک‌مشت ریگ و شن پیدا کنیم، اما دوباره داخل گونی پخش کنیم و بگوییم اصلاً ریگ و شن نداشت! مشکل این است که متولیان امر حاضر به پذیرش معضل کارتن‌خوابی نیستند و انکار می‌کنند. حتی وقتی آمار کارتن‌خواب‌ها را اعلام می‌کنیم رد می‌کنند!

درباره فعالیت‌های مختلف و گاهی موازی در محلات حاشیه‌ای شهر می‌پرسم و او می‌گوید: به نظرم موازی کاری نیست، بیشتر خودنمایی کردن است. البته اشکالی ندارد سازمان‌های مردم نهاد و خیریه‌های مختلف همه وارد عمل شوند، اما باید از صفر تا صد با برنامه فعالیت کنند و راهکار ارائه دهند.

او درباره تکرار اسم حصه و نخ‌نما شدن آن‌هم می‌گوید: فقط گفتن حصه و یک اسم باعث آمدن معتاد نمی‌شود. وجود مواد مخدر، دسترسی راحت برای تهیه مواد، مکان مصرف، جمع‌آوری و فروش ضایعات و مصرف آزادانه از ویژگی‌های حصه است. یک‌بار فرد معتادی در مصاحبه‌ای گفت ما اینجا احساس غریبگی نمی‌کنیم و کسی به ما چیزی نمی‌گوید! این فرد را جای دیگری نمی‌پذیرند، ولی در حصه کسی با آن‌ها کاری ندارد! خب اینها مسائل فرهنگی است که ما از آن غافل بوده‌ایم. اینها باعث می‌شود حصه، حصه بماند و حتی از سیستان و بلوچستان مهاجرت کند و مستقیم به حصه بیاید.

این فعال اجتماعی درباره آینده حصه نیز می‌گوید: با این ناهماهنگی و عدم برنامه‌ریزی وضعیت حصه بهتر که نمی‌شود، روزبه‌روز بدتر می‌شود چون نسل جدید به‌مراتب هوشمندتر است و راه‌های دیگری را بلدند. مثلاً الآن جابجایی مواد با گوشی تلفن همراه است و بچه‌هایی دیده‌ام که برای جابجایی مواد به پهباد فکر می‌کنند، یعنی خلاقیت آن‌ها در جهت منفی رشد می‌کند نه مثبت! متأسفانه الآن هم سن اعتیاد پایین آمده و هم بچه ها و زنان گرایش زیادی به اعتیاد پیدا کرده‌اند، یعنی نه‌فقط اعتیاد به مواد مخدر، بلکه به فحشا هم گرایش زیادی پیدا کرده‌اند، چون گرایش به سکس خیلی قوی‌تر از گرایش به مواد مخدر است. بنابراین می‌بینیم که اعتیاد به سکس پا به پای اعتیاد به مواد دارد رشد پیدا می‌کند، اما چشم‌هایشان را می‌بندند و می‌گویند اصلاً چنین چیزی نداریم!

ما اورژانس اعتیاد نداریم، هماهنگی بین مراکز مختلف نداریم، سیستم منسجمی برای ارجاع معتادان نداریم، با اینکه منابع زیادی داریم، اما مثل دانه‌های تسبیح بند تسبیحی نداریم.

هرکسی آمد فیلم و عکس گرفت و رفت

مدیر مرکز کاهش آسیب اسپادانا خاطرنشان می‌کند: مناطق دیگر را نمی‌دانم، اما در حصه بوده‌ام و سال‌هاست می‌بینم هرکسی آمد اینجا به ما قولی داد و رفت، فیلم و عکس و مصاحبه‌هایشان را گرفتند اما چه شد؟! تنها کاری که به ما می‌کنند این است که چون کارتن‌خواب‌ها را شناسایی و تجمیع می‌کنیم به جرم اینکه باعث افزایش کارتن‌خواب‌ها می‌شویم مرکز ما را پلمب می‌کنند! درحالی‌که من تولید کارتن‌خواب نکردم، کارتن‌خواب‌ها را برای درمان بهتر جمع کردم، اما باز هم به همان رویکرد انکار می‌رسیم و هر کاری می‌کنیم با مانع روبرو می‌شویم!

از او می‌پرسم برای حصه چه باید کرد و پاسخ می‌دهد: من معتقدم کارهای زیادی می‌شود انجام داد. اول‌ از همه باید فضای مناسبی فراهم کنیم، باید جایی باشد که کارتن‌خواب بتواند از حمام و سرویس بهداشتی به‌عنوان نیازهای اولیه یک انسان استفاده کند، اما هیچ جای این مناطق چنین فضایی پیدا نمی‌کنید! ما مشکل مکان در حصه نداریم، فضاهایی وجود دارد که فقط در مناسبت‌ها استفاده می‌شود اما اجازه نمی‌دهند استفاده شود. حتی اینجا هم به ما می‌گویند در شأن امامزاده نیست کارتن‌خواب بیاید، اما اگر کارتن‌خواب خانه خدا نتواند بیاید کجا برود؟ اگر فضایی باشد گور خواب و گودال خواب و کارتن‌خواب و … نباید داشته باشیم.

پور آقا کوچک این را هم اضافه می‌کند که اولین اثر فقر اقتصادی، فقر فرهنگی است. وقتی فردی گرسنه باشد فقط به سیر شدن فکر می‌کند، پس اول باید فقر اقتصادی را حل کرد چون با شکم گرسنه نمی‌شود فرهنگ‌سازی کرد.

مسعود مهدویان فر، مدیر کل دفتر امور اجتماعی و فرهنگی استانداری اصفهان حاشیه نشینی را یکی از مسائل مهم اجتماعی در استان اصفهان عنوان و اظهار می‌کند: در مورد آمار و ارقام رسمی حاشیه نشینان در استان اصفهان اعداد مختلفی بیان می‌شود، اما بر اساس آمار حداقلی که مورد اجماع کارشناسان است، ۴۰۰ تا ۴۵۰ هزار نفر در سکونتگاه‌های غیررسمی و محیط‌های حاشیه‌ای شهر اصفهان زندگی می‌کنند. ارتقا سبک زندگی حاشیه نشینان و منزلت اجتماعی محلاتی که مشمول سکونتگاه‌های غیر رسمی است از دغدغه‌هایی داست که در استان اصفهان همواره مدنظر بوده است. در این راستا سه راهبرد اساسی برای ارتقا سطح زندگی مردم در محلات کمتر برخوردار وجود دارد. راهبرد اول تقویت جوامع محلی است، به طوری که امروز آخرین نسخه های علمی، تاکید بر توانمندسازی جوامع محلی دارند، به این معنا که مردم یک محله، نخبگان و افراد صاحب نفوذ در محلات را شناسایی کنیم، بین آنها هماهنگی ایجاد کنیم و ضمن توانمندسازی مردم برای آشنایی با مسائل، احصا نظام مسائل اجتماعی در محلات و اولویت‌بندی مسائل در محلات، مردم و نخبگان را برای حل مسائل توانمند کنیم.

مهدویان فر راهبرد دوم را لزوم شبکه سازی در حوزه اقدامات محله محور برشمرد و می‌گوید: امروز با محلاتی در استان اصفهان مواجه هستیم که دستگاه‌های اجرایی، نهادهای مردمی و مدنی و سازمان‌های مردم نهاد خیریه‌ای و  غیر خیریه‌ای در آنها مشغول فعالیت هستند، اما فعالیت‌هایی که در حال انجام است گاهی هماهنگی لازم را ندارد، یا خنثی کننده فعالیت همدیگر است و در حداقل حالت، برآیند مشترک و هم جهتی ندارد، بنابراین راهبرد دوم این است که بتوانیم ظرفیت‌های مردمی را با تحقق فعالیت شبکه‌ای، هم‌افزایی کنیم. در واقع، راهبرد دوم همگرایی و هم افزایی بین سازمان‌های مردم نهاد در جهت خدمت رسانی بهتر به مردم محلات حاشیه‌ای و کمتر برخوردار در عرصه مداخلات اجتماعی در این محلات است.

وی راهبرد سوم را هم‌افزایی در بین نهادهای دولتی و دستگاه‌های دولتی عنوان کرد و گفت: از چند هفته پیش قرارگاه محرومیت زدایی، توانمندسازی و بازآفرینی شهری در استان شکل گرفته که مهمترین هدف آن ایجاد هم افزایی و همگرایی بین دستگاه‌های خدمت رسان در محلات کم برخوردار و بعد هماهنگی بین نهادهای مردمی و دولتی است، به این معنا که برآیند اقدامات دستگاه‌های دولتی و هم نهادهای مدنی و اجتماعی که در این محلات مداخله می کنند به گونه‌ای باشد که نهایتا منجر به رفع مسائل و کاهش آسیب‌های اجتماعی در این محلات و مناطق کمتر برخوردار شود. این مقام مسئول اظهار امیدواری می‌کند که با عزم و اراده‌ای که امروز در استان وجود دارد، در سال‌های آتی بتوانیم نتایج اقدامات در شرایط کنونی را ارزیابی کنیم.از چند هفته پیش قرارگاه محرومیت زدایی، توانمندسازی و بازآفرینی شهری در استان شکل گرفته که مهمترین هدف آن ایجاد هم افزایی و همگرایی بین دستگاه‌های خدمت رسان در محلات کم برخوردار و بعد هماهنگی بین نهادهای مردمی و دولتی است

نجاتمان دهید…

صدای اذان از بلندگوی امامزاده بلند می‌شود و بوی قورمه‌سبزی در فضا می‌پیچد. کم کم افراد بیشتری با سر وضع آشفته می‌آیند، جسم برخی کمتر زیر بار سنگین اعتیاد و بی‌خانمانی خم شده، اما برخی وضعیت اسفناکی دارند. چند زن که تا این لحظه باحوصله به حرف‌های ما گوش کردند شروع به پخش قورمه‌ سبزی می‌کنند. خودشان داوطلب کمک شده‌اند و از ما به خاطر همین حضورمان در جلوان تشکر و دعوت به غذا می‌کنند.

یکی از زنان جوان می‌گوید جلوان محله بدی نیست، اما چند سالی است به این حال و روز افتاده، به‌خصوص محله‌ای که به دارک می‌خورد و بچه‌های کوچک راحت آنجا مواد خرید و فروش می‌کنند. به یکی دیگر از زنان اشاره می‌کند و می‌گوید خانه آن‌ها کنار یک مخروبه است که کارتن‌خواب‌ها چند آجر را درآورده و آنجا را پاتوق مصرف مواد و خلاف‌کاری کرده‌اند. هر بار به پلیس زنگ می‌زنند، به شهرداری شکایت می‌کنند، به سراغ هر نهاد و هر مسئولی که برای بازدید از منطقه آمده رفته‌اند، اما دست‌آخر هیچ‌چیز به کمکشان نیامده!

زن جوان دیگر می‌گوید دو پسربچه دارد که هر بار از خانه بیرون می‌روند تن و بدن او می‌لرزد و از آینده‌شان می‌ترسد، اما شوهر کارگرش توان رفتن از این محله را ندارد. زن به دوربین نگاه می‌کند و می‌گوید به خاطر بچه‌هایمان که شده به داد حصه و جلوان و ارزنان و دارک برسید، تو را به خدا هر کاری که از دستتان برمی‌آید بکنید و نجاتمان دهید

انتهای پیام

مرتبط نوشته ها

تلویزیون شهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *