به گزارش خبرگزاری مجله آرونو، سریال در چشم باد ساخته مسعود جعفریجوزانی، یکی از بزرگترین و پرهزینهترین پروژههای تاریخ تلویزیون ایران است؛ اثری که مرز میان تلویزیون و سینما را درنوردیده و در قالب روایتی حماسی، عاشقانه و فلسفی، تاریخ یک ملت را در آینهی زندگی یک خانواده بازتاب داده است؛ جوزانی در این اثر، تاریخ را نه چون رویداد، بلکه چون تجربه زیسته انسان ایرانی بازمینماید؛ انسانی که در میان رنج و امید، ایستادگی و عشق، معنای زیستن را از دل ویرانی و باد میجوید.
روایت ریشهها؛ از مشروطه تا دفاع مقدس
قصه از روزهای پرالتهاب مشروطه آغاز میشود؛ از شمال ایران، جایی میان دریا و جنگل، در خانهای که آموزگار وطندوستی چون میرزا حسن ایرانی (با بازی سعید نیکپور) در آن با عشق به میهن و عدالت زندگی میکند. اما حوادث تاریخی، آرامش خانه را برهم میزند و خانواده را در مسیر تندباد زمان میافکند.
در میان این خانواده، پسر میانی، بیژن ایرانی (پارسا پیروزفر) محور اصلی داستان است؛ پسری که در آغاز جوانی، میان آرزوهای شخصی و مسئولیتهای ملی گرفتار میشود. او با لیلی (با بازی ستاره صفراوه) پیوند عاطفی دارد، اما جنگ، مهاجرت، و تحولات سیاسی، او را از عشق و خانه جدا میکند. روایت بیژن در واقع روایت قرنی از زندگی مردم ایران است؛ از روزهای پرشور آزادیخواهی تا سالهای مقاومت و دفاع مقدس. در چشمهای او، ما نه فقط یک انسان، بلکه یک ملت را میبینیم که در تندباد حوادث، هنوز ریشه دارد.
از تاریخ به درام؛ روایتی از تداوم زندگی
جوزانی در نگارش و کارگردانی این سریال، تاریخ را بهانهای برای طرح پرسشی عمیقتر کرده است: چگونه انسان، در گذر از شکستها و دگرگونیها، معنا و هویت خود را حفظ میکند؟ از همین رو، «در چشم باد» نه صرفاً یک بازسازی تاریخی، بلکه درامی انسانمحور و فلسفی است که در آن تاریخ، بستری برای نمایش پایداری و زایش دوباره است.
در طول روایت، ایران همواره در حال تغییر است: پادشاهان میآیند و میروند، جنگها میسوزانند و میسازند، اما در میان این همه، خانوادهی ایرانی همچنان میکوشد زیستن را معنا کند. جوزانی در دل تاریخ، به جستوجوی لحظههایی از عشق، ایمان و امید میرود؛ همان لحظههایی که نشان میدهد انسان ایرانی هرگز بهتمامه تسلیم نمیشود.
شخصیتهای در چشم باد صرفاً حاملان یک قصه نیستند؛ آنان تجسم لایههای روانی و فرهنگی ملت ایراناند؛ بیژن ایرانی (پارسا پیروزفر) نماد تعهد و استمرار است؛ انسانی که ریشه در خاک دارد اما در باد زمان به حرکت درمیآید. او نه قهرمان بینقص است و نه شکستخوردهی خاموش، بلکه انسانی است میان این دو قطب که در سکوت خود معنا میآفریند.
لیلی (ستاره صفراوه) نماد عشق و وفاداری است؛ زنی که حضورش حتی در غیاب، بر مسیر مرد تأثیر میگذارد. میرزا حسن ایرانی (سعید نیکپور) و گلنساء (ماهچهره خلیلی) نمایندگان نسلیاند که ایمان، آموزش و اخلاق را یگانه راه نجات میدانستند. نادر ایرانی (کامبیز دیرباز) تصویری از نسل بعدی است؛ نسلی که در میان تغییرات اجتماعی و جنگ، همچنان به ارزشهای درونی وفادار میماند.
چنین شخصیتپردازیهایی حاصل فیلمنامهای عمیق و دقیق است که به جای روایت بیرونی، از درون شخصیتها آغاز میکند. در اینجا، تاریخ نه رخداد، بلکه تجربه روانی است؛ چیزی که در ذهن و دل انسانها حک میشود.
بازیهای ماندگار؛ از باور تا جاودانگی
پارسا پیروزفر در نقش بیژن ایرانی، یکی از ماندگارترین بازیهای کارنامهاش را ارائه میدهد؛ بازیای مبتنی بر سکوت، درونگرایی و انتقال ظریف عواطف انسانی. در کنار او، ستاره صفراوه، سعید نیکپور، ماهچهره خلیلی، کامبیز دیرباز، محمود پاکنیت، آفرین عبیسی، داریوش فرهنگ، لادن طباطبایی و ارسلان قاسمی (در نقش کودکی بیژن) مجموعهای از نسلهای گوناگون بازیگری ایران را گرد آوردهاند.
جوزانی توانسته میان نسلهای مختلف بازیگران، هارمونیای طبیعی و باورپذیر ایجاد کند؛ امری که در آثار تلویزیونی کمتر رخ میدهد. این بازیها نه برای جلوهگری فردی، بلکه در خدمت کلیت اثرند؛ هر یک تکهای از پازلیاند که در نهایت، چهرهی انسان ایرانی را شکل میدهد.
فیلمنامهای بر پایه حافظه تاریخی
قدرت اصلی در چشم باد در فیلمنامه آن است؛ متنی که حاصل سالها پژوهش و بازنویسی است و توانسته سه دوره تاریخی متفاوت را با نخی واحد به هم پیوند دهد. در این اثر، تاریخ بهصورت مستقیم روایت نمیشود؛ بلکه در حاشیه زندگیها جریان دارد. جنگها و تغییرات سیاسی، بهجای آنکه مرکز داستان باشند، بر زندگی شخصیتها سایه میافکنند. جوزانی در لایههای زیرین فیلمنامه، مسئلهی هویت و تداوم فرهنگی را جستوجو میکند: اینکه چگونه یک ملت، در گذر از استبداد، اشغال و جنگ، هنوز خود را از یاد نبرده است.
کارگردانی در مقیاس سینما
از منظر تولید، در چشم باد اثری عظیم است: تصویربرداری در بیش از ۱۵۰ لوکیشن واقعی از شمال تا جنوب ایران، طراحی دقیق صحنهها، لباس و بازسازی فضای تاریخی با جزئیاتی کمنظیر. جوزانی توانسته با ترکیب واقعگرایی و زیباییشناسی شاعرانه، جهانی خلق کند که نه صرفاً بازسازی گذشته، بلکه بازآفرینی روح زمان است. ریتم آرام و تأملبرانگیز سریال، برخلاف جریان معمول تلویزیون، مخاطب را وادار میکند تا بهجای تماشا، تاریخ را تجربه کند.
موسیقی و صدا؛ حافظه احساسی یک ملت
موسیقی حسین علیزاده و آواز جاودانهی محمدرضا شجریان، روح اثر را شکل میدهد. ترانه ماندگار «ایران، ای سرای امید» نهفقط شناسنامهی سریال، بلکه قطعهای از حافظه جمعی ایرانیان است؛ در بسیاری از لحظات، موسیقی جای کلام را میگیرد و به زبان احساس تبدیل میشود؛ زبانی که در میان سکوت شخصیتها، پیام پایداری و عشق را فریاد میزند.
بازاندیشی در هویت ایرانی
در لایههای زیرین این اثر، پرسشی بنیادین جریان دارد: انسان ایرانی در برابر تاریخ چه میکند؟ جوزانی در پاسخ، تصویری از انسانی ارائه میدهد که نه شکستناپذیر است و نه تسلیمشده؛ انسانی که در سکوت ادامه میدهد؛ او در برابر تندباد خم میشود اما نمیشکند؛ و همین روح، جوهر ماندگاری ایران است؛ روحی که در نسلها و جغرافیاهای مختلف بازتولید میشود.
از این منظر، در چشم باد نه صرفاً درباره گذشته، بلکه درباره اکنون و آینده است؛ درباره اینکه چگونه در جهان پرآشوب امروز، میتوان هنوز ریشهدار بود؛ اثر جوزانی پاسخی شاعرانه به مسئله هویت در بحران است؛ پاسخی که در چهرههای انسانی و لحظههای احساسی تبلور مییابد.
در چشم باد؛ سینمایی برای اندیشیدن
تماشای در چشم باد تماشای صرف یک داستان نیست، بلکه مواجهه با پرسشی فلسفی است: آیا انسان میتواند در برابر تاریخ، معنا را حفظ کند؟ جوزانی در دل روایتش پاسخ میدهد: تا زمانی که عشق، خانواده و وطن در دل انسان زنده است، معنا هرگز نمیمیرد؛ در این نگاه، در چشم باد ادامه سنت داستانگویی ایرانی است؛ همان سنتی که از شاهنامه تا گلستان، از سوگ تا عشق، همواره در جستوجوی پیوند انسان با زمان بوده است.
در چشم باد نهتنها یکی از قلههای تلویزیون ایران، بلکه اثری فرهنگی و تاریخی است که میتوان آن را سندی تصویری از روح یک ملت دانست؛ جوزانی در این اثر نشان میدهد که هنر، وقتی ریشه در مردم داشته باشد، از رسانه فراتر میرود و به حافظه تبدیل میشود. در نهایت، این سریال ما را با تصویری از خودمان روبهرو میکند؛ با نسلی که در طوفان قرنها، هنوز در چشم باد، ایستاده است.











