به گزارش خبرگزاری مجله آرونو، رواندرمانی در دهههای اخیر از یک مدل تنها درمانمحور به رویکردی انسانمحور و رشدگرا تغییر یافته است؛ در گذشته تمرکز اصلی بر حذف علائم روانی مانند اضطراب، افسردگی یا وسواس بود، اما امروزه هدف، فراتر رفتن از سطح علائم و رسیدن به درک عمیقتری از تجربه زیسته فرد است که این تحول، رواندرمانگر را از نقش «تکنسین علائم» به «همراه تحول روانی» ارتقا داده است و در این مسیر، درمان نهتنها به کاهش درد روانی میپردازد، بلکه به فرد کمک میکند تا معنای رنج خود را کشف کند و آن را در مسیر رشد شخصی به کار گیرد.
افکار انسان همچون لنزی عمل میکنند که واقعیت را شکل میدهد و اشتباهات شناختی مانند تعمیم افکار منفی، پیشبینی فاجعهآمیز یا ذهنخوانی دیگران، میتوانند تجربه روانی فرد را به شدت تحت تأثیر قرار دهند و این افکار نهتنها احساسات ناخوشایند را تقویت میکنند، بلکه رفتارهای ناکارآمدی را نیز به دنبال دارند؛ رویکردهای شناختی-رفتاری تلاش میکنند تا فرد را به خودآگاهی شناختی برسانند که این رویکرد به معنای توانایی تشخیص الگوهای فکری ناسالم و جایگزینی آنها با الگوهای سازندهتر است و این فرایند، پایهای برای بازسازی روانی و افزایش تابآوری فرد در برابر فشارهای زندگی است.
گفتوگو در رواندرمانی تنها تبادل کلمات نیست، بلکه بستری برای کشف، بازسازی و تحول روانی است و در فضای درمانی، گفتوگو به فرد اجازه میدهد تا بدون ترس از قضاوت، احساسات سرکوبشده، افکار پیچیده و خاطرات دردناک خود را بیان کند و این بیان آزاد، نهتنها موجب تخلیه هیجانی میشود، بلکه زمینهساز بازنگری شناختی و اصلاح رفتار نیز هست و درمانگر با گوش دادن فعال، بازتاب دقیق و پرسشهای هدایتگر، فرد را به سمت کشف الگوهای پنهان روانی سوق میدهد و در واقع، گفتوگو در رواندرمانی نوعی آینهسازی روانی است که به فرد کمک میکند خود را از زاویهای تازه ببیند.
سلامت روان تنها محصول فرایندهای درونی نیست، بلکه به شدت تحت تأثیر عوامل بیرونی نیز قرار دارد و فشارهای اجتماعی، بحرانهای اقتصادی، تبعیض، خشونت خانگی یا فقدان حمایت عاطفی میتوانند زمینهساز بروز علائم روانی باشند که در چنین شرایطی، تمرکز صرف بر اصلاح شناختی فرد، بدون توجه به زمینههای محیطی، نوعی سادهسازی مسئله است و رواندرمانی مؤثر باید بتواند بین تجربه درونی فرد و واقعیت بیرونی او پل بزند و این رویکرد، درمانگر را به تحلیلگر زمینههای اجتماعی و فرهنگی نیز تبدیل میکند و درمان را از سطح فردی به سطح سیستمی ارتقا میدهد.
بروز علائم، افکار و احساسات آزاردهنده در پی خطاهای شناختی / اصلاح رفتاری از طریق گفتوگو چگونه انجام میشود؟
سید علی کلاهدوزان، روانشناس و مشاور خانواده و عضو هیئت علمی دانشگاه در گفتوگو با خبرنگار مجله آرونو با بیان اینکه رویکردی سنتی در رواندرمانی وجود دارد که بر اساس کاهش علائم روانی آزاردهنده درونی مد نظر قرار میگیرد و از جمله این علائم میتوان به یک فکر یا احساس آزاردهنده درونی اشاره کرد، اظهار کرد: واکنشهای آزاردهنده درونی مانند تپش قلب یا تنفس سریع نیز میتواند در این دسته از علائم قرار گیرد که کاهش یا حذف این علائم مد نظر قرار دارد.
وی با بیان اینکه بعضی از این علائم از طریق اشتباهات شناختی رخ میدهد که افراد در نحوه تفکر خود، آنها را ایجاد میکنند، افزود: از جمله این اشتباهات شناختی میتوان به بدبینی مفرط، استنتاجهای غلط، تعمیمیافتگی افکار منفی، تکرار افکار وسواسگونه اشاره کرد و زمانی که این اشتباهات رخ میدهد، فرد در صدد کاهش این علائم برمیآید.
روانشناس و مشاور خانواده با بیان اینکه روانشناسان و متخصصان حوزه سلامت روان میتوانند با اصلاح شناختی از طریق گفتوگو، به فرد برای کاهش علائم آزاردهنده کمک کنند، تصریح کرد: در واقع متخصصان حوزه سلامت روان با گفتوگو، اصلاح رفتاری ایجاد میکنند تا فرد وضعیت بهتری را تجربه کند.
پذیرش افکار و احساسات آزاردهنده چه تأثیری دارد؟ / تفاوت دیدگاه در رویارویی با علائم آزاردهنده روانی
کلاهدوزان با بیان اینکه نگاهی به موازات دیدگاه بیان شده شکل گرفته است، ادامه داد: در این دیدگاه، فرد گاهی اوقات علائم آزاردهنده مانند اضطراب را تجربه میکند، اما این علائم میتواند ناشی از اشتباهات شناختی درونی نباشد و گاهی اوقات این علائم ناشی از یک اتفاق بیرونی واقعی است که فرد را از لحاظ روانی تحت فشار قرار داده است.
وی با بیان اینکه در این شرایط، ایجاد کردن اصلاحات شناختی از درون برای کاهش علائم آزاردهنده کاربردی نخواهد داشت، گفت: درمانهایی که در موج سوم روانشناسی مطرح میشود، کمک میکند که افراد بتوانند با اضطرابهای خود به گونه صحیحی زندگی کنند و به نوعی در این رویکرد، هدف حذف اضطراب یا همان فکر آزاردهنده نیست.
روانشناس و مشاور خانواده با بیان اینکه هدف در این رویکرد، پذیرش احساس آزاردهنده است، اضافه کرد: افراد پس از پذیرش احساس و افکار آزاردهنده باید پی ببرند که چگونه میتوانند با وجود این علائم، احساسات و افکار آزاردهنده، کیفیت زندگی خود را در حد خوب نگه دارند و کارآمدی رفتاری آنها در حد مطلوب باشد.
رویکردهای موج سوم مانند درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، ذهنآگاهی (Mindfulness) و درمان متمرکز بر شفقت (CFT)، به جای حذف علائم، بر پذیرش آنها تأکید دارند و این رویکردها بر این باور هستند که تلاش برای حذف کامل اضطراب یا افکار منفی، نهتنها ناکارآمد است، بلکه خود میتواند منبع اضطراب جدیدی باشد و در عوض، فرد میآموزد که چگونه با این علائم زندگی کند، بدون اینکه عملکرد یا کیفیت زندگی او مختل شود و این رویکردها، فرد را به سمت زندگی ارزشمحور سوق میدهند.
پذیرش در روانشناسی موج سوم، یک مهارت فعال و آگاهانه است و فردی که پذیرش را میآموزد، به جای مقاومت در برابر احساسات ناخوشایند، آنها را مشاهده و نامگذاری میکند و اجازه میدهد که حضور داشته باشند، بدون اینکه بر تصمیمات او سلطه یابند و این مهارت، به فرد کمک میکند تا از چرخه اجتناب و سرکوب خارج شود و به تجربه کامل زندگی بازگردد، تمرین پذیرش، نیازمند آموزش، تمرین ذهنآگاهی و بازنگری در باورهای بنیادین فرد درباره رنج و کنترل است و در نهایت، پذیرش به فرد قدرتی میدهد که بتواند در دل طوفان، مسیر خود را ادامه دهد.
در روانشناسی مدرن، کیفیت زندگی مفهومی چندبعدی است که شامل رضایت از زندگی، معنا، ارتباط مؤثر، عملکرد شغلی و توانایی لذت بردن از لحظات روزمره میشود؛ فردی ممکن است همچنان اضطراب یا افکار منفی داشته باشد، اما در عین حال بتواند روابط سالمی برقرار و اهداف خود را دنبال کند و از زندگی احساس رضایت داشته باشد و رواندرمانی مؤثر، به جای تمرکز بر نرمالسازی فرد، تلاش میکند تا او را به سوی زیستن کامل هدایت کند و این نگاه، درمان را از سطح حذف علائم به سطح توانمندسازی روانی ارتقا میدهد و فرد را به بازیابی قدرت انتخاب در زندگی میرساند.